صد و هشت

دارم دیگه دیوونه می‌شم...

از تنهایی و بی‌‌پناهیم‌ دلم‌ می‌سوزه برای خودم...

می‌دونم‌ اونی که یه جایی پنهون‌ شده و داره ما رو می‌بینه، از رنج ما لذت می‌بره، ولی دلم می‌خواد بهش بگم منو‌ بیخیال شو، این همه آدم دارن رنج می‌کشن، یه دونه من کم بشم مگه چی میشه؟ بُکش‌ راحتم‌ کن... این همه آرزوی مرگ داشتن انصاف نیست، چی می‌شه آخه بمیرم؟ چی می‌شه اگه یه رنج‌کش از دنیات‌ کم بشه؟ باور کن ذره‌ای از لذتت‌ کم نمی‌شه با مُردن‌ من... بذار بمیرم... منو معاف‌ کن از بودن... بسمه‌...

چقدر باید ناراحتی تو دلم حمل کنم تو سکوت و تنهایی؟

وقتی به این فکر می‌کنم که برام نوشت توهم‌ الکیِ غمِ تو... 

می‌دونی چقدر می‌سوزم؟

نزدیک‌ترین آدم زندگیم‌ وقتی به تمام درد و رنج‌هام بگه توهم، بگه‌ الکی... چرا تنها نباشم؟ چرا بی‌پناه نباشم؟

چقدر از خودم متنفرم... 

چقدر درد داره نفس کشیدنم‌...

چقدر دلم می‌خواد داد بزنم ولی حتی نمی‌تونم حرف بزنم...

خیلی دلگیرم‌... چرا یه دخمه‌ ندارم که فرار کنم برم‌ توش قایم‌ شم تا بمیرم...

چرا انقد مرگ از من دوره آخه... دارم خفه می‌شم...

چقدر سیرم‌ از زندگی... چقدر بسمه‌... چقدر نمی‌تونم دیگه... 

چرا رهام‌ نمی‌کنه دنیا... چرا ولم‌ نمی‌کنه زندگی... 

لعنتی... لعنتی بذار بمیرم... بذار بمیرم... 

صد و هفت

خسته‌م.

خیلی پررنگ و بزرگ و طولانی.

خسته‌م.

از همه‌چی، وقتی می‌گم همه‌چی، یعنی همه‌چی.

از نفس کشیدن، از نگاه کردن، از غذا خوردن، از صحبت کردن با آدم‌ها، از دستشویی رفتن، از گوشی به دست گرفتن، از مهمونی رفتن، از مهمونی دادن، از ناراحتی‌هام، از سکوت‌های حال به هم زنم، از خودم از خودم از خودم از خودم از خودم...

خسته‌م.

می‌خوام نباشم. می‌خوام حتی یه ثانیه بتونم نباشم. ولی هستم. چه زجری...

عصبانیم. کلافه‌م. دلگیرم. می‌خوام نباشم ولی هستم.

از علی‌رضا عصبانی می‌شم ولی دیگه مثل قبل نمی‌تونم طولانی رو برگردونم ازش. دلم برای اونم می‌سوزه. چه گناهی کرده بود گیر من افتاد.

می‌خوام داد بزنم. می‌خوام گریه کنم. می‌خوام از هر چی دلخورم‌ بگم بهش. می‌خوام تک تک نگفته‌هام رو بگم. ولی بعدش چی؟ قراره بازم بهش بدهکار باشم. قراره بازم مقصر باشم، بازم شرمنده باشم، بازم احمق باشم. چرا بگم وقتی اشتباهه!

کاش بمیرم که نباشم. که یکم استراحت کنم. که تموم شه مغزم.

صد و پنج

می‌دونی زخم یعنی چی؟

یعنی هر کلمه‌ای هر حرفی هر نشونه‌ای منو یاد این لفظ بندازه: "جایگاه آدم‌ها" و "کوثر"ی که دقیقا پشت اون جایگاه آدم‌ها اومد.

منو یاد این لفظِ پر از تحقیر بندازه: خیلی قبل از تو.

و فرقی نداره کجا باشم، تو چه حالی باشم، حس و حالم با علی‌رضا چطور باشه...

سقوط می‌کنم هر بار. سقوط می‌کنم هر بار که یادم میفته و این یعنی زخم.

زخمی که احساس می‌کنم همیشه باهام خواهد موند.

تا زمانی که برم از اینجا و جایگاه آدم‌های مهم و باارزش و عزیزی مثل /-\-/-\ رو که خیییییییلی قبل از من بودن رو برگردونم بهش.

من قا-تل زندگیشم... و تصور کن چقدر براش سخته با قا-تل زندگیش هر روز از صبح که چشم باز می‌کنه زندگی کنه تا شب موقع خواب.

تصور کن چقدر براش سخته منو تحمل کنه.

منی که همه‌چی یادم میره... همه‌چی یادم میره... همه‌چی...

چون من مقصر همه‌چی‌ام.

من مقصر همه‌ی بدی‌هام. همه ی از دست‌رفتن‌ها کار من بوده

احمق نیستم

می‌دونم تا  زمانی که برم، خیلی چیزا رو ازش گرفتم در اصل.

خیلی دورش کردم از فانتزی‌ها، آرزوها، رویاها، خواسته‌ها، آدم‌های عزیزش...

می‌دونم تا وقتی برم کلی خرج گذاشتم رو دستش

کلی وقتش رو گرفتم

کلی مجبورش کردم بیاد خونه‌ی بابا و مامانم

کلی با حرف زدن رفتم رو مخش

کلی شبا خوابش رو گرفتم

می‌دونم تا قبل رفتن خیلی بلاها سرش آوردم و شاید بیارم هم حتی

ولی چاره‌ای ندارم

چون یادم میره! خیلی وقتا یادم میره قراره برم

یادم میره دزد زندگیشم. یادم میره باید اذیتش نکنم

چون من اینجا فقط یه مهمونم

یه مهمونِ فوقِ آزاردهنده...

اما بالاخره که چی؟ میرم دیگه...

احمق نیستم. می‌دونم خیلی چیزا رو انقد خراب کردم که با رفتنمم درست نمی‌شه

ولی بالاخره که چی؟ باید برم دیگه...