سلام

کلا دست خودم نیست پشت لپ تاپ که میشینم بلاگفا اومدنم میاد

امروز بعد مدت ها یه روز بدون درد رو سپری کردم و واقعا از این بابت خوشحالم

نه سر درد داشتم، نه حالت تهوع، نه درد استخون، نه هیچییییییی

خیلی خوبه که آدم درد نداشته باشه و غر نزنه(سه ساعته رو غر گیر کردم هی عز تایپش میکردم :)))) )

بعد دیگه خلاصه ...

دور و بر یلدا خیلی اوضام داغون بود و حتی تا دیروز

بعد دیگه امروز خوبم

میدونی چجوری شده بودم؟

احساس میکردم بدبخت ترین فرد دنیام

از این لحاظ که هر تصویری از هر کسی که میشناختم جلو چشمم میومد،

دردهای اون شخص میومد تو ذهنم و احساس میکردم دردکش عالم و آدمم

مامان، بابا، حسین، مامانِ علی رضا و هر کی که فکرشو بکنی دیگه

از درد کشیدن آدمها بیزارم

دلم نمیخواد هیچ کس درد داشته باشه

چون اون درد لعنتی رو منم حس میکنم

نمیدونم چرا

مثلا چاقی! هیچ وقت چاق نبودم ولی دردی که آدمای چاق میکشن رو درک و حس میکنم و این آزارم میده

امشب خسته م ولی یه خستگی خوب

برم دیگه

حالا باز میام صحبت میکنم :)