هفتاد و چاهار

"ناراحتی‌هام از چیزای‌ چرت و کوچیک و غیرواقعی و احمقانه‌س.
اما ناراحتیه، اما واقعیه‌.
من واقعا می‌سوزم از ناراحتی، هر چقد هم بچگانه و نمک‌نشناسانه‌ باشه... من واقعا اذیت می‌شم‌...
قلبم له می‌شه ولی نمی‌میرم... اه این خیلی دیگه زیادیه‌..."

.

.

"من خسته‌م.
اولش می‌گم بابت حرفایی که تو ذهنم آماده کردم و هرگز واقعا نگفتم‌.
و بعد می‌گم: برای دوستی‌هایی که نکردم، برای تصمیم‌هایی که گرفتم، برای دعواهایی که کردم، برای فحش‌هایی که نوشتم تو نامه و انداختم تو حیاط همسایه ولی تو واقعیت فقط از جلوی‌ درشون‌ رد شدم، برای شوخی‌هایی که کردم، توییت‌هایی که تو ذهنم نوشتم، برای استوری‌هایی که نوشتم، برای حاضرجوابی‌هام، برای تیکه انداختن‌ها، برای چیزایی که متوجهشون‌ شدم ولی خودمو زدم به اون راه، برای ناراحتی‌هام که انقد بهشون‌ فکر کردم که بعدش بی‌معنی و چرت شدن...
من از همه‌ی اینایی که همیشه فقط موندن‌ تو ذهنم و هیچوقت واقعی نشدن خسته‌م، پُرم‌...
من ناراحتی‌هام انقد موند تو ذهنم که یادم رفت اصلا‌.
من اون ناراحتی‌ها رو می‌خوام حتی‌."

.

.

اینا رو جدا جدا نوشته بودم قبلا که بنویسم اینجا ولی خب حسش‌ پرید‌.

دلم می‌خواد بشینم تمااااااااااامِ ناراحتی‌های کوچیکی‌ رو که داشتم این یه سال، واسه علی‌رضا دونه دونه توضیح بدم و تو خونه‌ی جدید نبرمشون‌.

ولی می‌دونم که خودمو بکشم که بگم، حداقل حداقل حداقل یه مورد یا دو مورد یا سه مورد یا چهار یا پنج یا هر چندتارو، نمی‌تونم بگم و بازم می‌مونه! 

و یه چیزی هم هست، هر ناراحتی‌ای، هر مدل ناراحتی‌ای برای من، ارزش این رو نداره که علی‌رضا رو ناراحت کنم‌.

درسته تو این مورد واقعا ریدم! واقعا خراب کردم ولی ته دلم اینه‌... همه‌چی فدای علی‌رضا ولی تو عمل‌... تو عمل ریدم‌...

البته بهتر شدم، خیلی بهتر تر از قبل شدم ولی باز‌... 

"اشکال نداره" این بار به خودم میگم اشکال نداره مهسا، با خودم بدتر از این دیگه تا نمی‌کنم. یکم یواش‌تر، یکم ملایم‌تر، یکم مهربون‌تر با خودم رفتار می‌کنم‌... حتی شده نیم درصد‌... 

ولی دیگه منفی نمی‌ذارم بشه احتمالا

دیگه خودمو کتک نمی‌زنم، دیگه به خودم سیلی نمی‌زنم که گریه نکنم، دیگه خودمو کتک نمی‌زنم‌...

هفتاد و سه

خب یه شرح موقعیت بدم

گریه نکردم هیچ، خیلی هم خوب رفتار کردم

و به لطف قرصِ خوابِ به موقع و مطالعه قبل خواب تونستم زود بخوابم و بی‌دردسر

عاشق این زودتر بیدار شدنِ این‌روزا شدم

درسته هنوز ازش استفاده‌ی واقعی و درست نکردم

ولی بیدار شدن خودش مهمه سوای همه‌چی

هفتاد و دو

تلخ

تنها

فراموش شده

دل‌شکسته

ساکت

و به طرز غیرقابل باوری، قوی در برابرِ احمقانه اشک ریختن!

یادِ دورانی افتادم که همه‌ی گریه‌هامو نگه می‌داشتم واسه شب که کسی نفهمه چقد گریه می‌کنم و چرا 

"مرگِ دل آرزویت اگر بود، مانده بودی اگر می‌شنیدی"

هفتاد و یک

از خودم متنفرم

اما سعی می‌کنم جا نزنم

باید یه کارایی بکنم منم

نمی‌شه همین‌جوری بیکار تلف شد

باید برای دوران کارتون‌خوابی آماده شم

هفتاد

وااااای خیلی نیاز دارم با یکی حرف بزنم

دارم می‌ترکم بعد هی با هر کی هم‌صحبت می‌شم، غریبه‌های توی اینستا،

دلم ‌می‌خواد یهو شروع کنم همه‌چی رو بگم بهشون :/

از اون چیزای کوچیک تا بزرگا... که می‌دونم هر کی بشنوه تو نظرش کوچیک و بی‌اهمیته...

دلم می‌خواد گریه کنم ولی نمی‌تونم... یه‌جورایی سنگین شدم 

مبهم شدم برای خودم

انگار رو هوام

خودمو گم کردم

نمی‌دونم هیچی در مورد خودم

یه چیزایی کمه

یه چیزایی آزاردهنده‌س

قلبم درد می‌کنه

هیچ‌وقت نفهمیدم بالاخره تنهایی خوبه یا بده

شصت و نه

مگه قرار نیس بدون سانسور باشه

پس بذار اینم بگم

دلم می‌خواد آدما رو عصبانی کنم

ناراحت کنم 

ازم بدشون بیاد

ازم دلخور شن 

می‌خوام رک و گستاخ و بی‌پروا باشم 

ولی نمی‌تونم... این نتونستن بیشتر می‌سوزونه

خیلی بی‌عرضه‌ام

بی‌دست و پا

ناتوان

بدبخت

ذلیل

شصت و هشت

یه جوری عصبیم از درون

که دلم می‌خواد یه کارای پنهونی بکنم

یه کارایی بکنم که بد باشه

کارای بد و چرت

 

شصت و هفت

نمی‌دونم 

باز مغزم قاتی پاتی شده 

حتی نمی‌دونم چی قراره بنویسم اینجا 

اگه تمام این چند سال که داشتم چرت و پرت‌های بی‌فایده می‌نوشتم، 

یه مسیر ثابتی رو انتخاب می‌کردم و تو اون حیطه می‌نوشتم، یا چیزای به درد بخور می‌نوشتم

الان یه فایده‌ای داشت، یه چیزی که بشه ازش به عنوان رزومه استفاده کرد

الان این همه سال وبلاگ نوشتم به چه دردم می‌خوره؟

حذف وبلاگ برای هزارمین بار

چقد یه آدم میتونه نفرت‌انگیز باشه که من هستم؟

حوصله‌ی هیچی رو ندارم

حوصله هیچ‌کس، هیچ‌جا، هیچ‌چیز...

فقط می‌خوام نباشم

خسته‌ام

از هیچی خسته‌ام

از همه‌ی اینا خسته‌ام

از خسته‌ام گفتن خسته‌ام

از آدما عصبانی می‌شم دلخور می‌شم نمی‌گم

وقتی هم بگم باز از اونا نه، بلکه از خودم عصبی می‌شم و ناراحت

خودخوری می‌کنم 

مهم نیس در هر حال

قلبم تلخه 

اما بازم اشکال نداره...