صد و چهل
پر از خشمم
با اینکه میدونست نمیخوام دوباره زندگیم به گه کشیده شه و طلاق بگیرم
اومد جلو بدون اینکه ذره ای مسئولیت بفهمه و ذره ای از ازدواج و تعهد و مردانگی حالیش باشه
گفت ازدواج کنیم
الان هم اینجوری ولم کرد
تمام زخمامو میدونست و این کارو باهام کرد
حیف از دنیایی که عادل نیست
وگرنه دیگه هیچ وقت نمیذاشت اون آدم رنگ خنده و خوشی ببینه
با بلایی که سر من و زندگیم آورد، اگه دنیا ذره ای عدالت داشت، کاری باهاش میکرد که تک تک ثانیه هاش با زجر سپری شه
که چطور منو اینجوری با ترسی که داشتم روبرو کرد
چطور دونسته این کارو باهام کرد...
آدمِ ضعیفِ پرادعا...
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم اسفند ۱۴۰۳ ساعت 10:21 توسط مهسا
|