یه چیز دردناکی هست.

لقب هایی که بهش میدادم

احساساتی که بهش داشتم

اون لحظه هایی که دلم میخواست بغلش کنم

این ها مونده هنوز

ولی خودش رفته

الان با این لقب ها، با این احساسات که هنوز هستن چیکار کنم؟

به کی بگم گوزلیم؟

این تمنایی که تو بازوهامه برای بغل کردنش،

این گردنی که نیاز داره به اینکه صورتشو ببره تو گردنم و نفس بکشه

این ها موندن

این ها رو چیکار کنم؟