سیزده
بیا دوباره اون مدلی شدم که آرومِ خواب ندارم...
گندش بزنن...
میدونی چه مدلیه؟
این مدلی که هر پنج دقیقه از خواب بیدار میشم و فک میکنم چند ساعت خواب بودم ولی میبینم که فقط پنج دقیقه گذشته. که شب تا تموم شه چند ماه از عمرم میره...
میدونی چی همش داره تو سرم میچرخه؟
آسیب دیده تو رابطه.......
این حرف قاتی میشه با اون حرفِ از تهِ دلش که بهم گفت حماقتی که در حق تو میکنم رو به روم نیار...
چقد من بدبختم خدا...
چرا فک میکردم دوست داشتن میتونه بی حد و مرز باشه؟
چرا فکر میکردم میشه شعر رو باور کرد...
دلم گرفته ازت دنیا...
هیچی دیگه برام نذاشتی بمونه
تک تک چیزایی که بهشون امید داشتم، دلخوش بودم رو ازم گرفتی...
باورت میشه احساس فقر میکنم؟
از بس هیچی ندارم، جز یه دنیا بدبختی...
پس آخه این همه آدم چجوری میتونن این همه خوش باشن، پس چرا خوشی برای من همیشه کوفت میشه آخهههه
در هر حال... بهش آسیب زدم.....................................
کلا من وجودم آسیبه، بودنم آسیبه، حضورم آسیبه، کلا آسیبه...
امروز که بیحال گذشت نمیتونستم بشینم اصلا، الکی رفتم با دخترا دوچرخه که اونم کلا نتونستم دوچرخه برونم، پیاده رفتم برگشتم دوچرخه رو حمل کردم.
امیدوارم دیگه فردا بتونم رو پا شم.
کلا زندگی همینه، میزنه زمین و بعد تو بخوای نخوای مجبوری بعد یه مدت سر پا شی.
امیدوارم این مدت کوتاه باشه، زودتر بتونم سر پا شم.
بالاخره که چی، بالاخره که باید عادت کنم دیگه........
خدایا......... لفظ آسیب دیدن دیوونهم میکنه....
همین جوری اشکم میاد
بهش میگم همه چیو از تو دارم، از بس تو خوبِ مطلقی، میگه من خوبیهام حماقته، به روم نیار،
بعد میگه من هر حرفی زدم راهنمایی کردم تو جدی نگرفتی...
انگار این من نبودم که هزار بار بهش گفتم تو منو ساختی، همه چیو از تو دارم، تو....
تو.........................................
خدایا یه لطفی کن دست بنداز از قفسه سینه م این قلبمو بکش بیرون، خیلی اضافیه، خیلی داره اذیتم میکنه، نفس کشیدنمو مختل کرده... خیلی میتپه میره رو مخم...
اشکال نداره، اینم میگذره... انقد از این چیزا من کشیدم و رد شده که... پیرِ خرابیام.... تو بدبختی دیگه سابقهدار حساب میشم...